آقا گل |
Thursday, April 17, 2003
٭ دارم کم کم دیوونه میشم!
دیشب به خواهرم گفتم اگه من دیوونه بشم میای تیمارستان دیدنم؟ اونم گفت آره. بعد من بهش گفتم مگه دیوونه ای بیای وسط یه عالمه روانی که بوی گند سال به سال حموم نکردنشون همه ی فضا رو پر کرده! بعد یه کم فکر کرد، فکر کنم شک کرد که میاد یا نه!!! من اگه امکان فرار کردن داشتم، احتمالا یا دیوونه نمیشدم، یا دیوونگیم به تعویق میفتاد. مثلا یه اتاق داشتم برای خودم، تو یه گوشه ی این شهر شلوغ. یه مدت تنهایی زندگی کنم. یه کم برا خودم عزا داری کنم. یه خورده دور خودم بگردم. یه مقدار به حال خودم گریه کنم. اینکه هیشکی آدرسمو نداشته باشه از همش بیشتر حال میده. چون قربون صدقه و درگیری عاطفی و دلسوزی و این تشکیلات بشری از سرم میفته. اینجوری نصف آرزوهای دست نیافتنیم که دچار ناراحتی روحیم کرده از بین میره. میمیره. کاملا میمیره. الان هم مرده، اما جلوی چشم من! بدون اینکه چشماشو هم بذاره و روش کشیده باشه. اونجوری خودش و خاطرش و دلتنگیش با هم میمیرن. چند تا باکس سیگار، مقادیر معتنابهی موسقی فشرده، یه مقدار کم "زهر ماری" که بد عادت نشم، و یه اتاق کوچولو موچولو با یه پنجره که همیشه پردش کشیده باشه و اونطرفش معلوم نباشه. دلم میخواد ساعتی هم تو هیچ سوراخی آویزون نکنم. تلفن هم نداشته باشم بهتره. چون مطمئنا برا شنیدن یه صدای آشنا هم که شده گوشی رو برمیدارم و شماره میگیرم. بعد دلم طاقت نمیاره و بهش میگم قربون اون صدای نازت برم، میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟ میدونی چقدر دوست دارم؟ میدونی که برات میمیرم؟ اونوقت روز از نو روزی از نو... آره بی تلفن بهتره. تازه اینترنت هم تعطیل میشه، دیگه با دیدن یه ID روشن دامنم از دست نمیره و مثل قحطی زده ها حمله نمیکنم. وقتی کمتر حمله کنی، کمتر ضایع میشی! کمتر هم خاطره ی ضایع شدن تو ذهنت باقی میمونه. امکانش نیست!!! زهی خیال باطل! سرنوشت من در آینده ی خیلی خیلی نزدیک یکی از ایناس: 1- دیوونه خونه. 2- قبرستون. 3- نمیدونم. نوشته شده در ساعت 10:49 PM توسط آقا گل
٭ قصه های خوب برای بچه های خوب
واتو واتو، میکروبی نشی! آغاز سال یک هزار و سیصد و هفتاد هجری شمسی شیشه ی عمر دیو و با هم زدیم شکستیم Kevin ! Make love to me پاکنویس 3 نمره داره دخترک چون سوت قطار برخرابه ی روحم گذشت و محو شد تو که سوت کشون بودی و میخواستی بری، چرا خواب صد ساله ی مارو به هم زدی؟ بازم تو داروگر! Get me out of your fucking head هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق هق نوشته شده در ساعت 10:49 PM توسط آقا گل
٭ شبها بی دریغ پرت روزها
روزها بی دریغ مرگ شب ها بی شب و روز زنده با وسوسه ی نفس هایمان. نوشته شده در ساعت 10:49 PM توسط آقا گل
٭
Past the forest of the flies of fire Beyond the waters of shimmering tears By a fire they stand And they whisper my name Now I seek upon the night Small fragments of moonlight Up the hill the headstones lie Up the hill the reapers watching eye Up the hill the headstones lie نوشته شده در ساعت 10:49 PM توسط آقا گل
٭ هی پسر! میخوام چند تا کلمه باهات حرف بزنم. نه مردونه نه زنونه و نه حتی خدا گونه. بی مزه و
بی رنگ و بی همه چیز! این سگ دونی خیلی تا حالا حالتو گرفته. خرمن خیلی از آرزوهاتو به باد داده. آرزوهایی که کاهشو به دونه های گول زنک و از پیش طلایی گندمش ترجیح میدادی. ولی میدونی... ــ Fuck u . go to my ass هی هی! عصبی نشو من دشمنت نیستم. حتی دوستت هم نیستم. خود خودتم. ــ Fuck u and your friends and your sister too باشه میرم اما میخوام اینو بدونی که اعتماد به نفست درست مثل اعتماد به نفس دلقک موقع خندوندن مردم میمونه. ــ Fuck u نوشته شده در ساعت 10:49 PM توسط آقا گل
٭ مادر "دختر" رو جر میده! دختر "نوه" رو جر میده! نوه "نتیجه" رو جر میده!
پس "نتیجه" تنها کسی نیست که جر میخوره، نوه هم جر میخوره، دختر هم جر میخوره! مادر هم جر میخوره! میبینید! همچین هم که به نظر میاد دنیا نامتعادل و ناعادلانه نیست. زنده باد جرواجر شدن آدمها به دست هم. نوشته شده در ساعت 10:48 PM توسط آقا گل
٭ یه روز یکی میره ایـــــــــــــنجا که دنبال گروه
Within temptation بگرده. بعد دو صفحه داکیومنت براش میارن که اولین داکیومنت از صفحه ی اول لینک به وبلاگ یه آقای گل بوده. هاها. بخوابین بابا با این موتور سرچ هاتون، لحاف یخ کرد! نوشته شده در ساعت 10:48 PM توسط آقا گل
٭ از میون دخترا اونی که کمتر خانومه تاج سره!
بی خودی خودتونو جر ندین خانومای گرد و قلنبه ی با وقار! نوشته شده در ساعت 10:48 PM توسط آقا گل
٭ میگفتن Montana باعث میشه آزمایش اعتیادتون مثبت بشه! حالا میگن توتون Pine تو نقاط آلوده
کشت میشه! Kent مزه ی گه پخته میده! Winston light قیمتش یه شبه از 650 تومن به 900 تومن رسید! نوشته شده در ساعت 10:48 PM توسط آقا گل
٭ مود احتمالی:
مستی حاصل از زهرماری. آهنگ پیشنهادی: Crimson cosmos گروه Lake of tears به عنوان مزه هم میتونید اینو گوش بدید: Head stones گروه Lake of tears نوشته شده در ساعت 10:47 PM توسط آقا گل
٭ بعضی ها سر ساعت 3:20 ذهنشون راهنما میزنه.
بعضی ها شبا با سنجاق قفلی میخوابن. سنجاق قفلی ِ بعضی ها رو کی دزدیده؟ بعضی محله های فقیر نشین خیلی دنج و هوس انگیزن. بعضی از صندوقهای پست جون میدن برا آتیش زدن. بعضی ها کی میخوان فرق شمال و شرقو بفهمند! رو شیکم بعضی ها سپه چک و سیگار، و احتمالا "دست" وجود داره. بعضی ها "بو" میدن اما "بوس" نمیدن! بعضی ها انجیر خشک که میبینن، به شباهت عمیقی که بین اون و اعضای بدن وجود داره فکر میکنن، و بعضی ها به کرمو بودنش! بعضی ها از فرط "ندیدن"، دیگران رو از پشت پنجره با "دوربین صحرایی" دید میزنن. بعضی ترافیک ها خیلی مادر به خطا هستن. hey hey! take it easy honey بعضی پیکان سوارها در تشخیص جنس مرد استعداد کمی دارند. بعضی از گره ها، فقط با چرخیدن در خلاف جهت "عقربه های چشم" باز میشن! چقدر "شنگولیسم" به بعضی ها میاد! و چقدر "مونگولیسم" برازنده ی بعضی هاست. بعضی ها نمیخوان بفهمن که بخار از "داخل"، شیشه رو تار میکنه! جلل خالق! بعضی ها بین خونه و خیابون و زندگی! یه لبه ی خاکی رو ترجیح میدن. بعضی ها شیلنگ هوا میکنن، و بعضی ها ساندویچ کتلت مامانشون رو! بعضی ها دیگه شورشو در آوردن از بس نازن! بعضی ها با بعضی ها خیلی خوشبختن! نوشته شده در ساعت 10:47 PM توسط آقا گل
٭ به به آقا عالیجناب کرم! احوال شما! میگم
خوب کردی اون دوست مفت خورتو از وبلاگ انداختی بیرون. اون مرتیکه بی استعداد بود. اما تو مخزن الاسراری! نوشته شده در ساعت 10:47 PM توسط آقا گل
٭
If I begin to feel lighter Hold me down And I'll be yours for evermore God bless this mess I'm in For it is time To be rid of a certain sin A cool breeze down my spine And if I'm really here Then I feel fine A freelance child You bring it all back This world is eating me inside Don't look too far نوشته شده در ساعت 10:47 PM توسط آقا گل
٭ غروب دلگیر است.
اتوبوس سواری در اوج خستگی و بی حسی دلگیر است. تجمع پلیس ها و باتوم ها دلگیر است. فکر کردن به خروار کارهای نکرده، که مطمئن نیستم چه موقع برای انجامشان به اندازه ی کافی نفس داشته باشم، دلگیر است. سلام کردن و نکردن به ماده سگ ها دلگیر است. ناباوری ات ــ ای عزیزترین من ــ دلگیر است. رضایت دادن او به نمردن و فقط نمردن دلگیر است. نوشته شده در ساعت 10:47 PM توسط آقا گل
٭ آهنگ Sorgens Kammer گروه Dimmu Borgir مثل رطوبت خاک میمونه برای من که موش کور شدم.
موش کور شدم اما مثل کرم در سطح خاک به خودم میپیچم، زیر پای توی کثافت! آهنگ Raabjorn Speiler Draugheimens مثل تیکه های باقیمونده از نور خورشید مدفونم میمونه، خورشیدی که تو دفنش کردی آشغال! نوشته شده در ساعت 10:46 PM توسط آقا گل
٭ بدبختی را دوست دارم.
در به در تر از باد زیستن را دوست دارم. نوسان های دردناک روح بیچاره مان میان لحظه های باید و نباید را دوست دارم. دوستان بد بختی ام را دوست دارم. پوچی را دوست دارم. بیداری شب را دوست دارم. خوابیدن از فرط کلافگی را دوست دارم. نفرت را دوست دارم. صدای گیتار را دوست دارم. نقطه ی اوج همخوابگی را دوست دارم. آشفتگی رخت خواب و میزم را دوست دارم. منفور بودن را دوست دارم. مانند دیگران نبودن را دوست دارم. ملحد بودن را دوست دارم. مرگ را دوست دارم. دختری که دکمه های کت چرمی اش به روی سینه های ظریف و سفیدش باز میشود را دوست دارم. سکوت پشت تلفن تو را دوست دارم. دوست داشتن را درک نمیکنم! نوشته شده در ساعت 10:46 PM توسط آقا گل
٭ بازم برای رفیق راه و همدم گاه!
روزایی میاد که بی هیچ آرزو و تمایل و تپش، آرزو میکنی کاش غول چراغ کس دیگری بودی. روزایی که دوست داری تمام چیزایی که دلت خواسته، و تو کلت میگذره و نمیتونی بفهمونیشون، با یه برنامه Decode بشه و مستقیما برای دیگری قابل فهم بشه. روزایی که بال بال میزنی که کاری بکنی و نمیتونی! روزایی که بد تر از همه ی اینا، حتی به نظر میاد که خیلی مسخره و بی خیالی! در حالی که انگشتات عرق کرده و هر چی که میخواستی بگی اشتباه از آب در اومده! اونوقت میخوای چی کار کنی؟ موندنش که میمونی! خونت هم به هر جون کندنی که شده پمپاژ میشه و سر پا نگهت میداره! اما مجبوری حرکت ناشیانه ی تیغ ریش تراشی رو روی پوست سرد گردن و صورتت تحمل کنی و دم نزنی، مبادا که فکر کنن بچه ای! اونوقت شاید آرزو کنی که برگردی به مود بی حسی و نخوت روزای گذشتت. اونوقت شاید بخوای موقعیت خوبی رو که برای تبدیل شدن به سوپرمن بدست آوردی از دست بدی! بشی همون هوخشتره ی نازایی که دستاش همیشه سینشو لمس میکنه و یه پاش به اون یکی میگه گه بخور! ولی تجربه نشون داده که میمونی. میمونی تا آتیش خاموش بشه و دودش هم فروکش کنه. تازه بیشتر از این! هر شب برای اینکه درد بی درمونت رو به یاد بیاری به پاتوق سوخته بر میگردی و برای جنازه ی خودت شمع روشن میکنی! نوشته شده در ساعت 10:46 PM توسط آقا گل
٭ میگم بهناز جون من شنیدم پیرمرده آخر عمری بواسیر گرفته بوده!!!
نوشته شده در ساعت 10:46 PM توسط آقا گل
٭ خدا نکنه کس و کار آدم اداره جاتی باشه. اون وقته که به رفتار 20 و اندی سال گذشته در اداره و
ماشین و همه جا، کله ی سحر پیچ رادیو رو میتابونه و همزمان کله ی مبارک ما هم شروع میکنه به تاب تاب عباسی! خلاصه در حال تاب تاب عباسی بودیم که بهو با شنیدن آهنگ Shine on you crazy diamond پینک فلوید گرخیدیم و سعی کردیم با شتاب مناسبی پرواز خودمونو کنترل کنیم. از رادیوی ایران بعید بود انقدر سلیقه از خودش نشون بده و کنار چهچه های اصفهانی یه چنین شاهکار هنری رو شهید کنه! اتفاقا در حال عشق بازی با لب های قرمز href="http://pialeh.blogspot.com/2002_12_01_pialeh_archive.html#85396025">ساقی بودیم که پشت هیچ کرمی هم مخفی نمیشه! القصه حالی رفت که وصف آن نتوان کرد. حالا من چرا دارم اینجوری حرف میزنم؟ باز گزک دادیم دست این زبون ناتویی مشتری شهید کن! دکی! به یاد بیاور که جوان بودی و مانند خورشید میدرخشیدی. اما اکنون نگاهی در چشمان توست، سیاه و سرد همچون چاله های کهکشان! فریاد های عاصی آذرخشت ای شاملوی سپید، در انگشتان گیلمور گیتاریست مشتی مثلث برمودا گشته! سفری تنها! با تخت فلزی بیمارستان تا دل بیابون سرد، با شنلی پر شکوه و نوستالژیک از جنس ملافه های پوسیده! این چنین است پیشانی ــ نوشت تو، ای پسر! برای ماه گریه کن! نوشته شده در ساعت 10:45 PM توسط آقا گل
٭ از میون کلمات، هیچ کدوم تاج سر نیستن!
این دفعه استثنآ میتونین خودتونو جر بدین کلمات گرد و قلنبه ی ناقص الخلقه! نوشته شده در ساعت 10:45 PM توسط آقا گل
٭ عرضم به حضور اقدست که زندگی خالی نیست! مهربانی هست! سیب هست! ایمان هست!
حالیته؟ حالا هی الکی بیا تو وبلاگت بنویس میخوام برم یه بسته و نیم تیغ بخرم، بشینم کف زمین، خودمو باش خلاص کنم. این حرفا رو نزن. این حرفا مال مرفهین بی درده!!! نوشته شده در ساعت 10:44 PM توسط آقا گل
٭ تم اصلی:
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم! ترجمه: Rock it like a mother fucker تفسیر: I wanted to be so perfect like dying in the sun نوشته شده در ساعت 10:44 PM توسط آقا گل
٭ از نسبت های خونی بدم میاد.
احتمالا بقیه نسبت ها هم به همین جا ختم میشن. ضرب المثل انتخابی: دوری و دوستی. یا آواز دهل شنیدن از دور خوش است. باید ریشه ی ازدواج از روی زمین کنده بشه. کثیف ترین کار دنیا تولید مثله. دو نفر وقتی آمپر حشرشون میره بالا به طور کاملا خطی درجه ی حماقتشون هم شروع میکنه به زیاد شدن. بعد کم کم حس جاودانگی خفشون میکنه و امر مرد و زن کامل بودن برشون مشتبه میشه. یه دفعه نمودار حشر و حماقت و ابهت مردانگی و زنانگی به اوج میرسه، در همین نقطه ی اوجه که کاندوم بیچاره تو کشوی میز توالت خاک میخوره و دو نفر شروع میکنن به انجام اعمال پر شکوه مکانیکی. من زائده ی عمودی دارم، تو هم سوراخ داری، پس بزن قدش! چند میلیون اسپرم با وقار میفتن دنبال یه عده تخمک بی سر و پا تا به زندگی معنا بدن. تا از حماقت و بلاهت میوه ای درست کنن که نه مزه ی سیب میده نه آلو. مزه ی بد بختی میده. مزه ی تنهایی میده. مزه ی یتیم بودن میده. مزه ی شکست میده. مزه ی سپر انداختن! اگه خیلی دیگه آبدار و خوش مرام باشه مزه ی فریاد و در به دری. یه نفر بوجود میاد تا بار گناه و اشتباه رو به دوش بکشه. بلافاصله همه چیز مبدل میشه به گه. همه چیزه همه چیز، به جز شاش! بیا پسر! وقتشه که یه سیگار بکشی! تو باید مدت زیادی زندگی کنی و به بلندی ها پرواز کنی! پینوکیوی بیچاره! در آرزوی پدر ژپتوی کت فروش! در آرزوی رسیدن آخر کارتون و پسر واقعی شدن! لعنت به شما که عروسک چوبی درست میکنید! نوشته شده در ساعت 10:44 PM توسط آقا گل
٭ میخوام لباسامو بپوشم. برم یه بسته سیگار و یه بسته تیغ لرد بخرم. یه تاکسی بگیرم و تا وسط یه
اتوبان خلوت برم. یه جای دنج و امن پیدا کنم که کسی مزاحمم نشه. بخوابم رو زمین و سیگار بکشم. یه تیغ مادر به خطا در بیارم. باهاش رگ دست راستمو بزنم. منتظر شم تا فشارم بیفته و سرگیجه و تهوع بهم دست بده. بدنم یخ کنه و چشمم سیاهی بره. کارم تموم بشه. تمومه تموم. بدون عیب و نقص. نوشته شده در ساعت 10:44 PM توسط آقا گل
٭ بعضی ها به نظر بعضی ها یه روزایی خوشگل میشن.
احتمالا موی کوتاه به بعضی ها نمیاد! بعضی ها هزار بار هم که یه مسیر رو برن، باز گم میشن. بعضی ها تو خیابون جیش میکنن، بعضی هام حسرت میخورن که چرا شیلنگ ندارن که بتونن تو خیابون جیش کنن! بعضی کانال ها آبشون سرد و پر فشاره. بعضی ها صدای آب کانال رو خیلی دوست دارن. بعضی ها راجع به بعضی ها آخه چی فکر میکنن؟ بعضی ها حتی وقتی رنگ فیلتر سیگار با بقیش فرق میکنه، اصرار زیادی تو آتیش زدن فیلتر از خودشون نشون میدن! بعضی ها آرزو میکنن که ژاکت جیب دار داشته باشن. بعضی دست ها اندک جایی است برای مردن. همان که منافذ پر حرارتش در دست های خالی ات ترانه و سبزیست؟ بعضی ها دلشون دریاس، انقدر که پنج تومنی با نقشه ی ایران توش گم میشه! بعضی ها با پاکت سیب زمینی و چنگال و نی نوشابه، مترسک دول دار درست میکنن! اصلا هم توجه نمیکنن که آبروی ریخته رو نمیشه جمعش کرد! بعضی ها همیشه تو سر بالایی یادشون میره ترمز دستی رو بکشن. LED های آبی همیشه روشن اند؟ بعضی ها همیشه از چهار تا راه، سه تا رو میبینن. بعضیها موقع خدافظی خیلی بوسیدنی میشن. لازمه که بازم بگم "بعضی ها با بعضی ها خیلی خوشبختن" ؟ نوشته شده در ساعت 10:44 PM توسط آقا گل
٭ موسیقی Rock همیشه برای من Source افکار و احساسات غریبی بوده که از بیانشون عاجزم.
گرچه خیلی زجر آوره. اما باعث میشه خودم فراموش نکنم که زنده ام. نوشته شده در ساعت 10:43 PM توسط آقا گل
٭ با اینا میشه یه لیست درست کرد که قل قلیه، سرخ و سفید و آبیه. میزنید زمین هوا میره نمیدونید تا
کجا میره!!! When the smoke is going down - Scorpions Dying in the sun - Cranberries Stationary traveler - Camel Dance me - Leonard Cohen Childhood memories - Eloy Show must go on - Queen Signs of life - Pink Floyd Stirit spirit - Radiohead Sentient - Anathema Wild honey - Tiamat من این لیستو نداشتم. مشقامو بد نوشتم. بابام بهم بیلاخ داد، مجبور شدم بگردم خودم پیداشون کنم. نوشته شده در ساعت 10:43 PM توسط آقا گل
٭ از میون اماکن سیاحتی، زیارتی، تفریحاتی، ارتفاعات سرد تاج سرن.
بی خودی خودتونو جر ندین اماکن گرد و قلنبه ی حاره و شلوغ پلوغ و استعداد حروم کن. نوشته شده در ساعت 10:43 PM توسط آقا گل
٭ به سبک خورشید خانوم:
و خداوند "تخم درد" را آفرید تا انسان قدر باقی لحظات زندگیش را بداند. نوشته شده در ساعت 10:43 PM توسط آقا گل
٭ یادتونه دل من هوس
href="http://pialeh.blogspot.com/2002_11_24_pialeh_archive.html#85267155">مارتـــــــینی a> کرده بود؟ نوشته شده در ساعت 10:43 PM توسط آقا گل
٭ مجموعه بحث های بی پرده! و جالبناک در باره ی زنا شویی و روابط نرــ مادگی:
href="http://inmyland.blogspot.com">ایـــــــــــــــن جا نوشته شده در ساعت 10:43 PM توسط آقا گل
٭ فردا برای فردا.
دیروز برای خرابه ی کیسه های سیاه و بزرگ،در پشت خانه. امروز برای ترسیدن، برای جنگیدن و برای اهمیت ندادن. ترسهایت برای من، ترسهایم برای تو، تهدیدهای زندگی، کود بد بوی کشتزارهای زرد، در آنسوی پنجره ی بی ابهت قطار شاید ترجیح میدهی عاقل تر باشی. شاید بخواهی سنجیده تر عمل کنی؛ کوله ات را زیر سر بگذاری و به خواب بروی. تو آزادی! قطار به اندازه ی هر دوی ما بزرگ است. و زندگی کوچک تر از رویاهایمان شاید خطرناک و ترس انگیز باشم. اما قطار به اندازه ی هر دوی ما بزرگ است. ذره ها تهدید نمیکنند. پس بگذار در اطراف معلق بمانند. شاید روزی شاهدان پیوندی ناگزیر، میان تو، و من، باشند. امضا: جوجو نوشته شده در ساعت 10:42 PM توسط آقا گل
٭ میگم خیلی جالبه که بعضی ها آدمو 180 درجه متفاوت با اون چیزی که هست میبینن. آدمیزاد این
قابلیت رو داره که حافظ باشه در مجلسی و دردی کش در محفلی. البته حافظ حتما عمدی برای این کارش داشته. اما من بدون اینکه بخوام این اتفاق برام میفته. چی شد مگه تو نبودی که میگفتی I can ease your pain ؟ مگه قرارمون این نبود که مثل بقیه نباشیم؟ مگه قرار نبود من خودم بهت بگم کجام درد میکنه؟ پس چرا تو هم شروع کردی به حدس زدن؟ نکنه تو هم مثل اون همه ای که اون بیرون منتظرن تا من از بیمارستان مرخص بشم، به این نتیجه رسیدی که من کارم از کار گذشته دیگه امیدی به بهبودیم نیست؟ شاید تو هم در من پسر آسوده و بی خیالی رو دیدی که هرگز مسائل رو به اون خوبی که به نظر میاد نمیتونه درک کنه؟ اوه...شاید یادت رفته که من به دلایلی راحت و بی حس شدم؟ بله حتما یادت رفته. اما من الان به دلایلی که خودت میدونی راحت و بی حس شدم. نوشته شده در ساعت 10:42 PM توسط آقا گل
٭ خوب برا خالی نبودن عریضه باز ما خودمونو موسیقی دان نشون بدیم:
چند تا گروه Doom Metal خوب که شاید به اندازه ی "My dying bride" و "Tiamat" و "Anathema" شناخته نشدن اینان: "Lacrimas profundere" و "Decoryah" نوشته شده در ساعت 10:42 PM توسط آقا گل
٭ دارم با رضا خان عرایض حرف میزنم. میگم
href="http://araez.blogspot.com/2002_11_01_araez_archive.html#85133404">ایـــــــن چیه نوشتی؟ مگه تو خواجه ای پسر؟ بعدشم بهش گفتم رضای دول بریده. برگشته به من میگه دول من پیچیه، بعضی جاها که میخوام نبرمش، بازش میکنم میذارمش تو گنجه. بعد تازه بیچاره میگه انقدر استفاده نشده که از کار افتاده! چه حرفا چه چیزا آدم شاخ در میاره. نوشته شده در ساعت 10:42 PM توسط آقا گل
٭ همه سر سفره ی افطار بودن
من صندلیمو برده بودم روبه روی پنجره تنها نبودم. آهنگ restless گروه wihtin temptation بود. سیگارم بین انگشت هام بود. بارون میومد. باد خنک از پنجره رو به پایین میریخت روی پاهام. کوه مه گرفته ی آبی، پاک و هوس انگیز در برابرم بود. و من دستای سرد و نمناکت رو توی دستهام میفشردم. درست اون بالای بالا. چه سرد و چه نمناک میخواهمت عصمت گناه کاری من. بارها و بارها گونه ها ی ظریف و زنانه ات را بوسیدم. اگر در صف طولانی زندگی از من سبقت بگیری چه خواهد شد؟ نمـــــــــــــیدانم. نوشته شده در ساعت 10:41 PM توسط آقا گل
٭ دو مدل دوست داشتن وجود داره.
یه مدلش اینجوریه که یه دفعه یه عشقی بهتون حمله میکنه. مثل انفجار آتش فشان. یهویی میریزه تو همه ی وجودتون و شیدا و بیابون گردتون میکنه. بعد کم کم همه چیز رسوب میکنه و دودش بلند میشه. یه مدلشم هست که اولش خیلی کوچیک و خالی از هیجانه. بعد کم کم بزرگ میشه و همه ی درهای فرار رو میبنده. مورد اول به هیچی بستگی نداره. خود جوش و خود فروش. اما مورد دوم یه چیز کاملا تربیت شده و وابسته به رفتاره. نوشته شده در ساعت 10:41 PM توسط آقا گل
٭ از شما خیلی خیلی ممنونم که از من متنفر شدید.
منتظر چنین روزی بودم. احساس خوبی دارم. احساس میکنم دیگه چیزی رو دوشم سنگینی نمیکنه. احساس میکنم دیگه بین پاهای من و لبه های پرتگاه اصطکاکی وجود نداره. آسوده شدم. حالا میتونم بدون توجه، به سیگارم پک بزنم و به موسیقی مورد علاقم گوش بدم. نیازی نیست نگران آینده باشم. چون تنها کسی که به انتظار کارنامه ی امروزم نشسته خودم هستم. حالا میتونم تا هر وقت که خواستم بخوابم و تا هر وقت که خواستم فیلم وسترن تماشا کنم. و تا هر وقت که دلم خواست زنده بمونم. تم اصلی: من یک آدم معمولی هستم و برای کسی جذابیت ندارم. نوشته شده در ساعت 10:41 PM توسط آقا گل
٭ تصویر های بزرگ زنگیه بی نظیرت، ای کودک، تبدیل به مشتی شاهدانه گشته است که از ترس تمام
شدنش به آن لب نمیزنی. پس همچنان در خانه بمان. و کلافگی ات را با خواب بی وقتت تخدیر کن. رها کن مرگ ناگزیرت را برای فردا. اکنون وقت زنده مردن است. نوشته شده در ساعت 10:41 PM توسط آقا گل
٭ آخ امروز نتایج بهترین وبلاگ های فارسی زبانو که دیدم چقدر خندیدم.
عمو حمید یکی از بی مزه ترین و کس خل ترین وبلاگ نویسایی که به عمرم دیدم، احسان کیانفرم که شهر شیشه ای ما رو با تجارت خونه یا شایدم میدون جنگ احزاب پارلمان اشتباه گرفته، من همچین آدمی رو هیچ وقت نمیتونم درک کنم. او اوه Maryama!!! آخه مونگول تر از این نبود بهش رای بدین. من نمیدونم اینایی که رای دادن اصلا وبلاگ خون بودن یا نه!!! مثلا تو بخش وبلاگ خانوما کسایی مثل خانوم گل و بهار و دخترک شیطان و آیدا و شهرزاد و ندا انتخاب نشدن بعد یه مشت دره پیت مونگول مثل دختری با پوشش چادر رای آوردن(البته به جز خورشید) یا تو وبلاگ های گروهی وبلاگ مشهدی ها رای آورده. که عینهو مسافر خونه ی "سد اسمال" میمونه. تو وبلاگ هایی که برگزیده شدن من فقط افکار خصوصی و دلتنگستان و خورشید خانوم رو قبول داشتم. بقیه برن از در عقب بدن بابا. شومام همینطور با رای دادنتون. کون دموکراسیو پاره کردین بابا!!! نوشته شده در ساعت 10:40 PM توسط آقا گل
٭ از تربیت ایرانی متنفرم،
از تربیت مذهبی-ایرانی متنفرم، از تعصب متنفرم. آدم متعصب با قاتل هیچ فرقی نداره. خوب آقا جون هر چی هستی باش. برای خودت باش و کنار بقیه ای که مثل تو عقاید خودشونو دارن زندگی کن. روابط اجتماعیمون، عشقمون، روابط کاری و حتی برخورد های ساده ی اتفاقیمون همه و همه رفته زیر بار تعصب. اه، اونوریا به اینوریا برچسب میزنن. این وریا به اون وریا میگن چخه. بابا آدم باشید، آدم بودن بعضه فلان چیزیست بودنه. چرا نمیفهمید. آدم باهاتون برخورد میکنه تا یه هفته نمیتونه راست کننه! وقتی چار تا کلمه با یکی حرف میزنی خیال میکنی تو دادگاه صحرایی دست و پاتو بستن و باید از خودت دفاع کنی! بعد میگن چرا Fire wall داری و کسی رو تحویل نمیگیری! خیال کردن بابام خرطوم فیل بوده و من ازش افتادم بیرون. قربون HIV، لااقل مشکلش با یه کاندوم حل میشه. ویروس شماها چیه که اگه تو کاندوم هم زندگی کنم باز ازتون میگیرم؟ دلم هوس یه بار شلوغ پلوغ کرده که راحت و بی دغدغه بتمرگم توش و با چند تا آدم خالص گیلاس بزنم. از خنده ی دیگران بخندم و با گریشون گریه کنم. آخرشم نفهمم این یارو رییس جمهور بود یا اوپوزیسیون، جنده یا عفیفه ی معتکف، قصاب یا پروگرامر. نوشته شده در ساعت 10:40 PM توسط آقا گل
٭ هی! تو تنها نیستی در جیغ زدن، گریه کردن و دیوانه وار خندیدن...
My friend of misery! اگه برای چال کردن روزهای تلخت پنجه های خونی و ظریفت کم آوردن، فقط کافیه برام یه کبریت روشن کنی و ببینی چه جوری گودترین چاه دنیا رو برات میکنم. امضا: جوجو نوشته شده در ساعت 10:40 PM توسط آقا گل
٭ اگه Little susie شاهکار Michael Jackson رو هنوز گوش ندادین برین گوش بدین که نصف عمرتون رو از
دست نداده باشین. بعدشم چرا نظر خواهی من مثل خودم مونگول شده؟ هر عددی دوست داره برا خودش مینویسه. مثلا همه ی نوشته های روز های قبل رو صفر کرده بعد یه جا که 5 تا نظر هست مینویسه 7 تا. عجب خری سوار شدیما. بعدشم شنیدم اگه سیگار Montana بکشین آزمایش اعتیادتون مثبت میشه. بعدشم چرا سیگارای خوب انقدر گرونن. به خدا من سلیقم خوبه، پولم خوب نیست. بعدشم دلم خیلی خیلی برات تنگ شده عزیزم. دیوونه وار میخوامت جیگر حقیقیه من. حوصله ی جیگر مجازی ندارم. زود تر خودتو برسون یه کم بشلم برات. بعدشم مردم انقدر تخم مرغ خوردم. تخم طاووس میخوام. اونوقتشم She was there screaming Beating her voice in her doom But nobody came to her soon... غصه نخور عزیزم برج میلادو جمهوری اسلامی برا من و تو ساخته دیگه. بعدشم بعضی ها چرا انقدر تخمی تخیلی تشریف دارن؟ آخه تو چه جور آدمی هستی که همه غلطی میکنی بعد چون دختر بیچاره قبل از تو یه دوست پسر داشته، میگی به درد ازدواج نمیخوره. خوبه که خودت تو مدرسه به خودمون کون دادی، با پیر مرد کونی هم حال کردی، راه به راه هم جنده بازی کردی. حالا واسه من تئوریسین عفت شدی!!! بعدشم سه تا نقطه... نوشته شده در ساعت 10:40 PM توسط آقا گل
٭ نوشته های صفحه ی آخر وبلاگ برگ بید
عجب بوی غریبی داره. بوی تنباکو!!! نوشته شده در ساعت 10:40 PM توسط آقا گل
٭ خانوم هاویشام تو بردی.
میخواستی کاری کنی که منم مثل اون بیچاره ی قبلی مرگمو به زنده بودن ترجیح بدم؟ خوب موفق شدی. فقط دوست دارم بدونم بعد از من میخوای با این سادیسم آدم کشیت چی کار کنی. نگرانتم، میترسم کسی رو پیدا نکنی برا به زانو در آوردن، زندگی برات تلخ بشه. نگرانتم. نوشته شده در ساعت 10:39 PM توسط آقا گل
٭ از میون قربون صدقه ها "بشلم برات" تاج سره
بی خودی خودتونو جر ندین قربون صدقه های گرد و قلنبه ی از روی شیکم گفته شده. نوشته شده در ساعت 10:38 PM توسط آقا گل
٭ میگم کاشف به عمل اومده که منظور جین جین جونم از این نوشته ی عارفانه این عکسه بوده! میگی نه از خودش بپرس.
نوشته شده در ساعت 10:38 PM توسط آقا گل
٭ از روزهای گم شده در خروار اعداد سه قسمتی چی باقی مونده؟
یه آهنگ، یه عطر و یه نوشته که یاد تو رو زنده میکنه و من میترسم که از این روزها همین هم نمونه. چه بی رحمانه و بی افسوس میگذره عمر و جوونی. همش یه خوابه. یه خواب که اگه در پس اون بیداری در کار باشه، مطمئنم چیزی جز مرگ زودرس نمیتونه حیرت شب گذشته رو ازم دور کنه. نوشته شده در ساعت 10:38 PM توسط آقا گل
٭ اول یه لباس گرم بپوش
حالا میتونی یه نسکافه ی غلیظ و تلخ برا خودت درست کنی بعدش یه سیگار آتیش بزن و لم بده یه آهنگ آلمانی بذار که در عین غمگین بودن بکوب و با صلابته. مثل کارتون "توشیشان" اگه قول بدی درستو بخونی هر روز میذارم از این کارا بکنی. تازه یه چیز خوب دیگه هم بهت میدم که ذوق مرگ بشی. خوب حالا بزن قدش. اینجوری نه! محکم بزن قدش. آهان. هر کی اذیتت کرد بگو به تخمم. درو رو کسی باز نکن، ممکنه آقا گرگه باشه. شیر گازم ببند که خطری تهدیدت نکنه. اگه گشنت شد برات ساندویچ درست کردم تو یخچاله. اگه خانوم خواستی کافیه به این شماره زنگ بزنی در اسرع وقت آماده میشه. اگه خواستی خودتو بکشی تو کابینت سومی برات به اندازه ی کافی سیانور گذاشتم. یه خوردشو بریز تو نسکافت و آروم برو بالا. دیگه سفارش نکنما! من رفتم. مواظب خودت باش. نوشته شده در ساعت 10:38 PM توسط آقا گل
٭ آهای آهای پشه با توام، چی میخوای دیگه از جون من
تو که میخوای وز بری وز بیای، هی بخوری از خون من پشه پشه راحتم بذار، چرا نمیذاری من بخوابم مگه خودت جای خواب نداری، که میای توی رختخوابم کاشکی دیگه خون نداشتم، یا اینکه تو خون نمیخوردی کاش کی به جای وز وز، تو هم با من آواز میخوندی به جای اینکه الان هی به در و دیوار بزنم، منتظرم بخوابی بیام برات گیتار بزنم نیش که از آمپول بد تر نیست، بزن و برو راحتم بذار چی میگی هی وز وز میکنی، آخه توی گوشم رفتی چی کار اینجا که جز منو تو کسی نیست، هر چی میخوای بلند بگو این همه دختر مثل هلو، چرا گیر دادی به من پشمالو؟ چی کار کنم دلت خنک شه دیگه انقد وز وز نکنی؟ نیش بزنی و بری ولم کنی، منو اینجوری عاجز نکنی چته انقد غر غر میکنی؟ پشه چرا تشنه ای به خونم؟ دلت میخواد سازمو کوک کنم با صدای پشه بخونم؟ (مقادیر معتنابهی صدای پشه) آهنگ رو میتونین از ایـــــــــــنجا با اسم fara_pashe دانلود کنید. نوشته شده در ساعت 10:38 PM توسط آقا گل
٭ بعضی سوراخ ها طبیعی هستند، بعضی هام مصنوعی، بعضی سوراخ هام تار عنکبوت بستن که تو
فکر کنی پیامبری در اونها نیست. اما تو دیگه برا معجزه هم تره خورد نمیکنی. بعضی لجن ها کرم دارن. بعضی آدمها مورچه دارن. بعضی از سوسکها جنده تشریف دارن. بعضی آدم ها همه چیزو آتیش میزنن. بعضی هام انقدر نازن که به جون خودشون قسم میدن که از خر شیطون پیادت کنن. بعضی آدمها استعداد خوبی توی خوندن دارن اما زیادی صداشونو بم میکنن. بعضی آدم ها جلوی چشم شما سه بار به ارگاسم میرسن. بعضیهای دیگه هم به تفاهم نمیرسن. بعضی ریل ها واگن ندارن. اما میتونی ردشونو بگیری و تا مقصد پیاده بری. بعضی آدم ها انقدر میلرزن که شک میکنی که اعتیاد دارن. اما خوب برای تو فرقی نمیکنه. بعضی خیابونا یه طرفه هستن. اما برای ما فقط راهی برای فرار. بعضی چیز برگرها شیرینن. بعضی نوشابه ها مزه ی مایع ظرفشویی میدن. بعضی ها با دست لجنی و کرمی و سوسکی سیب زمینی سرح کرده میخورن. بعضی ها روی کاغذ چیز برگر فحش های انگلیسی مینویسن. بعضی ها با کمی آب دهن بز خشک شده و دو تا چنگال و یه تیکه چیز برگر و یه لیوان پر از یخ میتونن تابلوی کوبیسم درست کنن. بعضی ها اون هنر بدیع رو با حیرت نگاه میکنن. بعضی ها موقع رانندگی از کون شانس میارن. بعضی هام انقدر میخوان بگن دوستت دارم که هیچی نمیگن. بعضی ها با بعضی ها خیلی خوشبختن. نوشته شده در ساعت 10:37 PM توسط آقا گل
٭ دیروز من امتحان داشتم.
از 5 فصل 2 فصل رو بیشتر نخونده بودم. همون دو فصلی رو هم خونده بودم که فکر کنم هر کی از ننش قهر کنه میتونه سوالاشو حل کنه. خلاصه اینکه اوضاع اساسی خیط بود. شبش خیلی بد خوابیده بودم. صبح کله سحر از بدن درد و گلو درد از خواب بیدار شدم. اومدم یه کم چت کنم که دلم وا شه. نشد که نشد. پاشدم که خیر سرم بیام دانشگاه که به امتحان ساعت 8 برسم. تو آینه نگاه کردم، نزدیک بود از ترس پس بیفتم. این شد که رفتیم ابزار آلات ژیلت رو آماده کردیم و به سلامتی دوستان یک صورتی صفا دادیم. عین خیالم هم نبود که امتحان دارم و نباید دیر برسم. خلاصه ی ماجرا این که سوار دو عدد تاکسی نارنجی مایل به زردمبو شدیم. تا برسیم به میعاد گاه بد بختان. ساعت 8:30 رسیدم تازه جایی که باید بقیه راهو پیاده میرفتم. داشتم واسه خودم میرفتم که دیدم مغازه بازه. رفتم تو یه دلی از سیگار هم در آوردم و اومدم که بیام دانشگاه. دیدم یکی از بچه ها داره برمیگرده. میگه به خاطر اعتراض به حکم دادگاه آغاجری، امتحان یه هفته عقب افتاده، کلاس هام تشکیل نمیشه. منم با این یارو خیلی رودرواسی ــ رو در بایستی ــ داشتم، اما یهو نا خودآگاه پریدم چنان گونه های تیغ تیغیه بی خاصیتشو بوسیدم که مرغان آسمان فریاد "لذا لذا" بر آوردند. خلاصه ی ماجرا این که، شعار هر دانشجو: تام و جری، آغاجری نوشته شده در ساعت 10:37 PM توسط آقا گل
٭ بانوی من، با چشمان درخشنده و مهربانت و آتش بی دریغ مهرت!
بگذار تاریخ و فلسفه را تبر به دست در سپیدی متعفن برف رها کنیم. چرا که منو تو خاطره و رویای یکدیگریم. بی تاریخ بی فلسفه. رها کن مفاهیم پر طنین و حق به جانب را برای مردگان ما به سادگی خنده های بی دلیلمان زنده ایم. پ.ن: بیان احساسات واقعی من بعد از دیدن فیلم Shining نوشته شده در ساعت 10:37 PM توسط آقا گل
٭ هــــــــــــــــی چته؟
از درس خوندن زده شدی، از محیط دانشگاه حالت به هم میخوره؟ بچه ها رو که میبینی همش در حال بال بال زدنن که تمریناشونو حل کنن و امتحاناشونو خوب بدن اعصابت خورد میشه؟ چشم نداری محیط علمی ببینی؟ تو که قبلنا هیچ وقت برگ برنده رو گم نمیکردی. هر کاری هم میکردی آخرش به موقش خودتو از منجلاب میکشیدی بیرون. خوب پس چت شده؟ دیگه نمیکشی؟ دیگه به اینجات رسیده؟ کسایی که دوستشون داری دور و برت نیستن که اعتماد به نفس پیدا کنی؟ نمیدونی چی میخوای؟ آرزوهاتو تو زندگی لعنتیت گم و گور کردی؟ فکر میکنی زندگی خیلی بی رحمه؟ دوست داری تف کنی تو صورتش؟ دوست داری فرار کنی؟ دوست داری بری نوک نوک قله، مست کنی و همونجا بمیری؟ دو روزه سیگار نکشیدی؟ گلوت درده؟ خوب چی کارت کنم من آخه عزیزم؟ به خدا من نمیدونم چه جوری میتونم کمکت کنم. الهی بمیرم برات. نوشته شده در ساعت 10:37 PM توسط آقا گل
٭ از میون مرکبات لیمو شیرین تاج سره
بیخودی خودتونو جر ندین مرکبات گرد و قلنبه ی مریض خوب نکن پر از هسته. نوشته شده در ساعت 10:36 PM توسط آقا گل
٭ حالم خوش نیست، تب دارم.
دیشب همش کابوس میدیدم. وقتی تب دارم کابوسام خیلی واقعی میشن. حتی بعد از بیداری هم نمیتونم ازشون جدا بشم. فردا امتحان دارم. دلم یه مامان مهربون میخواد که پیشم بمونه، برام سوپ درست کنه، آبمیوه بگیره، بعد بشینه با هم تلویزیون ببینیم تا من خوابم ببره. بهم بگه فدای سرت که فردا امتحان داری و هیچی بلد نیستی. اما فقط خانوم هاویشامو دارم. اونم که به عمرش از این کارا نکرده. امروز نمیرم دانشگاه که بتونم خیر سرم یه کم درس یخونم. میدونم که آخرش زیر این امتحان 5 قلو میزام به نیت 5 تن. نوشته شده در ساعت 10:36 PM توسط آقا گل
٭ چقدر امشب داغم.
هوس یه بدن خوش تراش کردم. سینه های نرم و لطیف، با سایز مناسب. که همچین تو دست بیاد. میخوام از بوی ممه مست بشم. میخوام تو ممه بمیرم. من به بوییدن یک ممه خشنودم. حالا هر کی میخواد هر چی بو کنه. میبینید چقدر من آدم low یی هستم؟ آره! نمیخواد تذکر بدین. خودم میدونم. همینه که هست. هوس یه سکس آروم کردم... یه دختر که از فرق سر تا نوک پنجه های کشیده ی پاش خودشو به نوازش انگشتها و لب های من سپرده. مکیدن زبونش. گاز گزرفتن نوک برجسته ی ممه هاش. گرفتن چونش بین لبام. سر خوردن رونای لطیف و نرمش رو پاهام. احساس خوب خیس شدن گردن زبر و تیغ تیغیم با آب دهنش. جاری شدن دستم میون گودی ستون فقراتش. از مهره ی گردنش تا برجستگی باسنش. احساس بی نهایته شونه شدن موهای پام با پنجه های پاش. صورتشو رو شیکم داغم حس کنم. با دقت و وسواس خودم لختش کنم. یه عالمه وقت صرفش کنم. مثل آدمی که داره یه شهر غریبه رو میگرده. با لمس هر نقطه از بدنش همه ی تنم مور مور شه و هیجان به اوج برسه. لحظه ی وصف نشدنی قفل شدن بدنم توی بدنش. نفس های تند و گرم. بدن های خسته و بی حالی که به هم پیچیدن. بوی عشق بازی میاد. من امشب مست مستم. نوشته شده در ساعت 10:36 PM توسط آقا گل
٭ جنگل مه گرفته ی سیاه و سبز
آروم آروم تنفست رو به طرز مبهمی از دست میدی هر چی جلوتر میری احساس میکنی چیزای بیشتری رو از دست دادی دیگه تو نیستی که به راه خیره شدی. تو و راه یکی شدین. بی تنفس و تپش و بدون اراده جلو میری. حرکت و تغییر محیط در تو اتفاق می افته. اینجا حوزه ی واحد هستیه. آرامش و کرختی از فرق سر، تا نوک پنجه های کشیده ی پات گسترده شده. نبض وابستگی مرده. بدون باز و بسته شدن دریچه ی دهلیزی، خون توی رگات پمپاژ میشه. مویرگ هات و مغز استخونت از یه شور وصف ناشدنی پر شدن. بدون ترس و خاطره. خودشه. این آخر خطه. برای رد شدن از خط یه برش کافیه. درینگ...درینگ تلفن... قاطعیتت رو برای برش نهایی از دست میدی. تردیـــــــــــــــــــــد لعنتی. نوشته شده در ساعت 10:36 PM توسط آقا گل
٭ تا حالا شده برا اینکه یه جا به موقع برسین کلی خودتونو بکشین. مثلا تو تاکسی پول سه نفر رو
حساب کنین. بعد تو خیابون هی به این و اون تنه بزنین و بدوین و ساعت نگاه کنین. یه عالمه هم دلشوره داشته باشین. بعد یهو تو یه کوچه ی دور افتاده پاتون گیر کنه به یه دست انداز و پختی بخورین زمین. بعد به جای اینکه بلند شین و دوباره بدوین، همونجا کنار جوب بشینین و خیلی راحت برا خودتون سیگار بکشین؟ نوشته شده در ساعت 10:35 PM توسط آقا گل
٭ بازم سلام به رفیق راه و همدم گاه
یادته گفتم اگه تتمه ای بود با پیک باد پا میفرستم؟ حالا موقع اون تتمه شده. همون لحظه ای که احساس ناتمومی گذشته مثل شیرینی کنار، بد جوری روحمو گس کرده. دوست دارم این دفعه به زبون خودت بگم تا تمام و کمال بفهمی که چی میگذره تو این قلب در به در. پس بذار این لحن خود فروخته ی نا تویی رو عوض کنم: عشق من، همه ی اخلاقیات من خلاصه میشه تو چند تا چیز: 1- تحجر و غیرتی وجود نداره. کسی که با من زندگی کنه هیچ وقت از بابت داشتن و نداشتن عقیده و اخلاق محکوم نیست. نه در قلبم نه در زبون. پس انتظار سیلی از من نداشته باش. من ممکنه عاشق ریشوی بو گندو بشم، ممکنه عاشق کسی که بوی مشروب و سیگار و ادکلنش همیشه با خودش این ور اون ور میره بشم، ممکنه عاشقه دزد بشم، ممکنه عاشق قاتل هم بشم. برا اینکه تو رابطه فقط یه معیار وجود داره، اونم اینه که چقدر از همزیستی با هم لذت میبریم و چقدر میتونیم همدیگه رو دوست داشته باشیم و از تنهایی در بیاریم. بقیش زندگی منو توه. میتونیم اگه دوست داشته باشی راجع بهش حرف بزنیم. اما همونطور که گفتم من به هیچی پایبند نیستم. تو نظر دادنم فقط جانب زندگی کوتاه خودمو تو رو میگیرم. چون آدمیزاد به غیر از عقل و غریزه و احساسش نیست. به خاطر هیچ اخلاقیاتی هم دوست ندارم که عقل و احساس و غریزه ی تو محکوم به پوسیدن بشه. 2- من از کسی الگو نمیگیرم. 3- تعادل بهترین چیزه. تنها موردی که تعادل توش ندارم روابطمه. یا رومی روم. یا زنگی زنگ. 4- وقتی بمیرم همه چی تموم میشه. 5- خونسردم. 6- اگه برام مهم باشه، تا ته خط میمونم. 7- اگه کسی بخواد حالمو بگیره آویزونش میکنم. تتمه باشه برا پیک باد پای بعدی. زت زیاد. نوشته شده در ساعت 10:35 PM توسط آقا گل
٭ از میون حشرات موذی، خرمگس تاج سره
بی خودی خودتونو جر ندین خورده حشره های گرد و قلنبه ی یه سر و دو بال ویز ویزو. نوشته شده در ساعت 10:35 PM توسط آقا گل
٭ دوش شیخ ما در وقت افطار شراب شیرین اشتها آور طلب کردندی.
آنقدر از آن می صافی خوردندی که به رقص در آمدندی. در حال دست افشانی بفرمودندی: ما خورده ایم و مست گشته ایم. ما نه آن گربه ی بی چشم و روی بی وفاییم. ما همان سگ زوزه کش خوش وفاییم. ما عاشق گشته ایم و کس را پروای ما نیست. صبوحی در کشیم و نعره برآریم. از این سخن حکیمانه ی شیخ همه ی حاضرین جامه بدریدندی و فعان برآوردندی. عده ای غش کردندی و عده ای مردندی. حالی برفت که وصف آن جز به تهی کردن قالب نتوان کرد. نوشته شده در ساعت 10:35 PM توسط آقا گل
٭ 8و6
راه رفتنت...خندیدنت...رقصیدنت...منو کشته منو کشته منو کشته...وای! نوشته شده در ساعت 10:34 PM توسط آقا گل
٭
No one can find me Here in my soul Kicking and screaming Out of control Calm myself down Nobody knows No one can find me Here in my soul نوشته شده در ساعت 10:34 PM توسط آقا گل
٭ وقتی دل تنگم
تلفن 28 بار ضربه ی "لا" مینوازد که دلبر خانه نیست من به گوشه ی دنج و ناگزیرم در پشت جاکفشی میخزم و آتش بر اندیشه ی خود میزنم دودش را با تا بی نهایت خانه ــ همان سقف 3 متری تنگ و خاک گرفته ــ با چشمان بی حالتم بدرقه میکنم و او نمیداند، نمیبیند، نمیشنود، و میپرسد آخر به او چه بگویم؟ نوشته شده در ساعت 10:34 PM توسط آقا گل
٭ از میون نت ها "لا" تاج سره
بی خودی خودتونو جر ندین نتای گرد و قلنبه ی گوش خراش نوشته شده در ساعت 10:34 PM توسط آقا گل
٭ پیشنهاد سازنده:
وقتی همه خوابیدن، آهنگ های مورد علاقتون رو لیست کنید توی winamp ، و الکترونیک بخونید. بهتره کتاب الکترونیکتون رو قبلا یکی خونده باشه و زیر نکات مهمش خط کشیده باشه. بهتره با اون شخص یه رابطه ی فامیلی، مثلا از نوع دخترخاله پسرخالگی داشته باشید. این طوری سطح یادگیری میره بالا. اگه خواستید سیگار هم بکشید. نوشته شده در ساعت 10:34 PM توسط آقا گل
٭ آهنگ Love story شاهکار Henry Mancini داره قطره قطره میچکه تو قلبم
و من حس میکنم در حال ارتعاشی دردناک بین دو نقطه ام، که یکی زندگیمه، و اون دیگری زندگی میدونید؟ مثل حسی میمونه که وقتی غرق تو لذت کودکانه، داشتم کارتون مارکوپولو رو میدیدم، یهو با اومدن اون صحنه های مستند بهم دست میداد. یا اون حسی که شاملو میگه: یله بر نازکای چمن رها شده باشی، پا در خنکای شوخ چشمه ای، و در ایمن تر کنج گمانت، به خیال سست یکی تلنگر، آبگینه ی عمرت خاموش در هم شکند... نوشته شده در ساعت 10:33 PM توسط آقا گل
٭ دیشب همش خواب میدیدم دارم ودکا میخورم.
انقدر ظرفیتم رفته بود بالا. هی یه بطر تموم میشد، یکی دیگه شهید میکردم. انقدر حال داد. تازه خواب بابامم دیدم. دیروز میخواستم اینجا بهش اعتراض کنم که چرا هر وقت میای تو خواب من گوشه ی بیمارستانی. اما انگار که خودش فهمیده باشه. دیشب سر و مر و گنده اومد تو خوابم. تازه برام یه بسته هم آورده بود که نرسیدم بازش کنم. اما خوب هنوزم چشاش غمگین بود. اون با من نمیخورد. دراز کشیده بود روی زمین، داشت "شاتقی زندانی دختر عمو طاووس" میخوند. یاد این شعر شاملو افتادم: دو شبح در ظلمات تا مرز های خستگی رقصیده اند. ما رقصیده ایم ما تا مرز های خستگی رقصیده ایم دو شبح در ظلمات در رقصی جادویی، خستگی ها را باز نموده اند. ما رقصیده ایم ما خستگی ها را باز نموده ایم شب از ارواح سکوت سرشار است ریشه ها از فریاد و رقص ها از خستگی! نوشته شده در ساعت 10:33 PM توسط آقا گل
٭ ایرانی ها یه مشکل خیلی خیلی بزرگ دارن.
اونم این که همش در حال چوب زدن زاغ سیاه همدیگه هستن. انقدر که به رفتار و گفتار و زندگی خصوصی و امور شخصی دیگران توجه نشون میدن، به هیچ قسمتی از زندگی و شخصیت خودشون نشون نمیدن. برای همین هم هست که هیچ وقت آرامش ندارن. نوشته شده در ساعت 10:33 PM توسط آقا گل
٭ ــ من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ــ مارکوپولو! عشق من، همین رنگ است، همین رنگ است! نوشته شده در ساعت 10:33 PM توسط آقا گل
٭
Do you remember the things we use to say? I feel so nervous when I think of yesterdays هنوز هم میخوای کامل باشی؟ مثل مردن زیر آفتاب؟ نوشته شده در ساعت 10:33 PM توسط آقا گل
٭ روزها شبیه هم
هفته ها شبیه هم ماهها و سالها هم بی آرزو چه میکنی ای دوست؟ نوشته شده در ساعت 10:32 PM توسط آقا گل
٭ باز هم عصر جمعه ای دیگر
و باز هم عصر جمعه ی لعنتی ازت متنفرم م ت ن ف ر م نوشته شده در ساعت 10:32 PM توسط آقا گل
٭ از میون فامیلا دخترخاله سروره.
بیخودی خودتونو جر ندین فامیلای گرد و قلنبه ی دهن پر کن. نوشته شده در ساعت 10:32 PM توسط آقا گل
٭ nocturne گروه secret garden رو وبلاگ نویده
تا برش نداشته بشتابیــــــــــــــــــــــــد نوشته شده در ساعت 10:32 PM توسط آقا گل
٭ اه که چقدر خودتون و دنیاتون نفرت انگیزید.
بسه دیگه، دیگه حال و حوصله ی تنفر رو هم ازم گرفتین. دلم میخواد خودمو و سیگارمو و واکمنم رو از این دنیا دیپورت کنین به قعر جهنم. فکر کنم انقدر تو تحمل قیافه هاتون فداکاری کرده باشم که سیگار و واکمنمو ازم نگیرین. اگه میخواین اونم ازم بگیرین بگیرین. لا اقل قرص خوابمو ازم نگیرین. اونم میگیرین؟ دیگه نمیتونم بیشتر از این متنفر باشم. بگیرین. سگ خور. نوشته شده در ساعت 10:32 PM توسط آقا گل
٭ ببین میگما، تو میخوای منو ببری تو جهنم؟
تو مگه همونی نیستی که من تخم خودم هم حسابت نمیکنم؟ خوب پس هر کار دلت میخواد بکن. من دیگه آزادم. اگه دلم بخواد میمونم. اگه دلم بخواد میرم. اگه بخوام شادم. اگه بخوام غمگین. اگه بخوام گناهکار. اگه نخوامش خودمو خلاص میکنم. اگه بخوامش میمونم توش و به کوری چشم تو و فرشته های لخت و پتی عقده ایت که از بس به ذات اقدست خیره شدن فسیل شدن، همه جور لذتی هم ازش میبرم. عرق میخورم تا خرخره. با دختر میخوابم صبح و ظهر و عصر و شام. به بد بخت بیچاره ها کمک نمیکنم. عذاب وجدان نمیگیرم. پاهامو دراز میکنم جلوی قبر بابام و سیگارمو با شهوت پک میزنم و به گور بابای تو و اون خلقتت میخندم. خیال کردی وجدانم معذب میشه؟ مگه ازم طلبکاری؟ مگه من گفتم منو بیار تو این سگ دونی و شب و روز از اون بالا به فرشته های ناز نازیت بگو روی سقف خونه ی من شاش اسیدی بریزن؟ کور خوندی. بگرد تا بگردیم. جهنمتم میشه یه چیزی لنگه ی دنیات. تا اطلاع ثانوی هم اگه کسی رو شب تو خواب انگشت کنی که فردا صبحش پا شه بیاد سراقم که هدایتم کنه، میزنم در کونش که تا خود عرش صدای سگ بده. نوشته شده در ساعت 10:31 PM توسط آقا گل
٭ اگه من جای بابات بودم، اول میپختمت، بعد میخوردمت، بعد هضمت میکردم تا برگردی همونجا که
ازش اومدی. نوشته شده در ساعت 10:31 PM توسط آقا گل
٭ میدون انقلاب همیشه برای من یه قلعه ی خراب شده ی خاک خورده بوده.
شبیه اون خونه ای که مارکز تو صد سال تنهاییش ربکای روحش رو توی اون زندانی کرد. تا پیر شد و مثل صندلی ای که روش نشسته بود پوسید. نمیدونم چرا. ولی چه اون چند سالی که مدرسم اونجا بود، چه الان که گاه به گاه گذرم اون ورا میفته، تا چشمم میفته به ساختمونای قد و نیم قد و دوده گرفتش یا پل عابر پیاده ای که روی خیابون کارگره، یه عالم گرد و غبار رسوب میکنه تو مویرگام. اینو کاملا حس میکنم. همون پل هوایی که داره با همه ی نفرتش به میدون ــ که شبیه پیر مرداییه که شلوار لی استلیتو پاشون کردن و تیشرت پولو پوشیدن ــ شکلک در میاره، داره بش میگه پیر مرد از سنت خجالت بکش، چرا مثل بچه فکلی ها خودتو بزک کردی؟ سر پیری و معرکه گیری؟ قبل از پل هوایی که مشخصاتشو گفتم پر از کوپن فروش و آدمای مرموزیه که همش در حال وز وز کردنن. اگه خوب دقت کنی میبینی دارن میگن: "نوار، عکس، پاسور، شو، فیلم، پوستر" بعدشم که همش کتاب فروشیه تا برسی به در پنجاه تومنی دانشگاه تهران. خدا نکنه که گذرت به کوچه پس کوچه های میدون انقلاب بیفته. انگار خاک مرده روش پاشیدن. اتفاقا من چون میخواستم برم اداره ی پست مجبور شدم از کوچه پس کوچه بندازم و برم. به جوبها که دقت کنی میبینی موشای نه چندان چاق و چله با تمبلی از این ور به اون ور میشن. یه پادگان یا چمیدونم سربازدونی اونجا هست که باعث شده یه چند تایی از اون خیابونای موازی خیابون انقلاب، اول و آخرش به یه سرباز لاغر مردنی ختم شه که تفنگشو به زور تو دستش نگه داشته. شایدم مهم تر از پادگان باشه. شاید سرهنگ دونی یا اطلاعات دونی باشه. نمیدونم. یه کتابفروشی تو این میونبر ها هست که کتابای عتیقه و قدیمی میفروشه. فکرشو بکن جای فروشنده ی این مغازه بودی. هر روز میومدی تو یه کوچه ی تنگ و دود گرفته، کرکره های مغازه ی کهنه تر از کتابای توش رو بالا میکشیدی و میرفتی ور دست مرغ عشقات مینشستی تا ظهر بشه و بری خونه یه چیزی کوفت کنی. بعد دوباره برگردی و تا شب جفتگیری مرغ عشقاتو تماشا کنی. همیشه کریهترین کابوس هایی که میبینم تو جاهایی شبیه کوچه های موازی میدون انقلاب اتفاق میفته. فعلا زت زیاد. نوشته شده در ساعت 10:31 PM توسط آقا گل
٭ آهنگ A rainy night in Paris رو گذاشته بودم.
بعد تکیه دادم و یه سیگار گذاشتم گوشه ی لبم. وقتی آتیشش زدم دیدم آتیش سوزی راه افتاده، خاموشم نمیشه که نمیشه. بعد فهمیدم برعکس گذاشتمش تو دهنم و فیلترشو آتیش زدم. پیش میاد دیگه. شبی بارانی در پاریس(کریس دی برگ) یک شب بارانی در پاریس چراغ های اسکله کم نورند او باید عشق پاریسی اش را ترک کند پیش از برف و بوران زمستان در یکی از خیابان های رومانتیک پاریس او عشقش را در آغوش گرفت تا به او بگوید ما دوبار همدیگر را در پاریس ملاقات خواهیم کرد هنگامیکه گلها دوباره فضای شانزه لیزه را پر کنند. "چقدر دیر"، دختر گفت، "چقدر دیر" عشق تو تا آن موقع قوی خواهد ماند؟ هنگامیکه از دریا میگذری آیا من در قلبت خواهم بود؟ سپس دخترک به او کلماتی گفت تا راهی اش کند "آن هنگام که شبهای زمستانی طولانی اند همچنان عاشق خواهیم ماند" "و آنگاه" دخترک گفت، "و آنگاه" عشق ما دوباره برانگیخته خواهد شد. اوه... اما پسر در چشمان دختر میدید که این کلمات عاشقانه تنها برای تسلای خاطر است و اینک چراغ های پاریس کم سو تر و کم سو تر میشوند چراغ ها میخواهند به من بگویند دیگر دخترک را نخواهم دید. آدمی که سیگارش رو عوضی آتیش میزنه ترجمش از این بهتر نمیشه. پیش میاد دیگه. نوشته شده در ساعت 10:31 PM توسط آقا گل
٭ امروز پرم از کلماتی که میان جلوی چشمم رژه میرن. اما تا بهشون میگم یه لحظه وایسین تا ازتون
عکس بگیرم، قهر میکنن و میرن تو خودشون قایم میشن. چند لحظه بعد باز برمیگردن و رژه میرن. دوباره من میگم یه لحظه وایسین...دوباره اونا قهر میکنن. نوشته شده در ساعت 10:30 PM توسط آقا گل
٭ دیشب خانوم هاویشام فکر میکرد که فردا روز اول ماه رمضونه، برا همین به حق ماه مبارک دعا کرد
بنده نیست و نابود بشم. نمیدونم من بهش چه هیزم تری فروختم. اما امیدوارم خدا آرزوهاشو برآورده کنه. خصوصا در ماه مبارک! نوشته شده در ساعت 10:30 PM توسط آقا گل
٭ جبران خلیل جبران میگه چیز های بزرگ رو فقط از دور میشه دید و نمیشه به اونها نزدیک شد.
خوب من فکر میکنم دلیلش این باشه که اصلا چیز بزرگی وجود نداشته باشه. یه رشته ی فوق العاده تو یه دانشگاه حسابی برای یه پشت کنکوری، یه دختر که هم خوشکل و ناز باشه، هم فهمیده، هم مهربون، هم sexy، هم با کلاس، هم پولدار، هم وفادار برای یه پسر، یه اکیپ خیلی باحال و پر از دختر پسرای جالب برای یه آدم تنها... همه ی اینا از دور بزرگ و خواستنیه. وقتی بهش رسیدی انقدر میخوره تو ذوقت که حد نداره. تنها چیزی که تو این دنیا همیشه از نزدیک بزرگ تره، غم و غصه و ترسه. نا امیدی همیشه از نزدیک بزرگ و پر هیبته. برای همینه که سعی میکنم کمتر با آدمای اطرافم راجع به این چیزا صحبت کنم. چون فقط خودم درک میکنم که چی میگم. وقتی به یکی از همکلاسیام بگم که برا چی یه هفته تو این خرابشده پیدام نشده و تمرینای الکترونیکم رو تحویل ندادم مسخرم میکنه یا فکر میکنه که خیلی ضعیفم. وقتی به یکی سعی میکنی بگی چته، یا باید سرطان داشته باشی یا باید ننه بابات مرده باشن تا یه کم طرفت دچار درک متقابل بشه. وگرنه خیال میکنه که خوشی زده زیر دلت. خوب این جور موقع ها چیزی نمیشه گفت. باید لب فرو بست. دلیلش اینه که فقط تو هستی که این تویی و از نزدیک داری نگاه میکنی. پس با این اوصاف فکر کنم بهتره همه ی زندگی رو از دور نگاه کنم. تا هم خوشی هاش بی مزه نشه هم درداش جر وا جر نکنه. هاها. مسخرس وایسا عقب پسر زندگی جیزه. نوشته شده در ساعت 10:30 PM توسط آقا گل
٭ حلا هی بگین جوونا فعل خواستن رو صرف نمیکنن.
I can can a can with a can نوشته شده در ساعت 10:30 PM توسط آقا گل
٭
Lay beside me, tell me what they've done Speak the words I wanna hear, to make my demons run The door is locked now, but it's open if you're true If you can understand the me, than I can understand the you Unforgiven|| نوشته شده در ساعت 10:29 PM توسط آقا گل
٭ امروز یه چیزی تو همشهری خوندم که خیلی وقته خودم درگیرش هستم.
با بعضی قسمتهاش موافقم اما خوب یه سری شعر و ور هم توش پیدا میشه. همشهری: "جامعه ی ایران یک جامعه ی سنتی است که زندگی قبیله ای و طایفه ای همیشه در آن زنده بوده است ولی امروزه با توجه به حرکت جامعه به سوی مدرنیت، جامعه ی هسته ای مجبور به کار و فعالیت زیاد و در نتیجه دور شدن و گسست از درون شده است، در این حالت دیدار ها خیلی کمتر میشود و خانواده ها تنها به واسطه ی بهانه هایی بعد از مدت ها همدیگر را ملاقات میکنند." با این قسمت موافق نیستم. چیزی که نویسنده میخواسته مطرح کنه خلا روابط اجتماعی است. اما آفت این گونه بحث ها به نظر من در جامعه ی ما همیشه این بوده که میخواستیم این خلا رو با روابط محدود و غیر قابل انتخاب درون خانواده جبران کنیم. هیچ وقت پامون رو از دایره ی خانواده بیرون نذاشتیم. هیچ وقت یه پدر یا مادر نخواستند بفهمند که بچشون نیاز به برقراری رابطه با کسایی داره که خودش انتخاب کرده، یا در زمینه های مختلف در بیرون خونه با اون اشخاص صاحب تفاهم های درونی یا بیرونی و حتی فیزیکی شده. از دوستی های مدرسه بگیرین تا دوستی با جنس مخالف یا دوستی با دوستان دوستان و وارد شدن در اکیپ ها و جمع هایی که اعتماد به نفس رو به شدت ارتقا میده. تا دیدمون نسبت به آزادی در برقراری روابط عوض نشه همینه که هست، و حتی اگه خونواده ها هر روز و هر ساعت هم همدیگر رو ببینن باز هم هیچ نیازی بر آورده نخواهد شد که نخواهد شد. یه چیز دیگه هم که آخر سر تو این مقاله هست اینه: همشهری: " روانشناسان پیامد های افسردگی را گریه، اندوه، گوشه گیری، کاهش علایق درسی یا شغلی، احساس بی ارزشی، خودکشی، بی اشتهایی، بی خوابی بر شمردند." چند تا دیگه عوارض هم من اضافه کنم: صحبت کردن با خود در توالت، سیگار پشت سیگار روشن کردن، افسرده شدن در هنگام خداحافظی یا در هوای ابری، از دست دادن اعتقاد به چیز های با معنی، نگاه کردن به قیافه ی همکلاسی ها و کاریکاتور کشیدن از آنها سر کلاس به جای گوش دادن به استاد. نرفتن سر کلاس و به جای آن رفتن به سایت دانشکده و چت کردن در سایت هایی نظیر iranclick . زیاد شدن علاقه به sex و زیاده روی در روابط جنسی یا خود ارضایی، وبلاگ خوندن بیش از حد و... نوشته شده در ساعت 10:29 PM توسط آقا گل
٭ یه بیت شعر از ناصرالدین شاه براتون بخونم که تقدیم به زنش کرده بعد از اینکه یه کله پاچه ی ردیف
براش درست میکنه و میخوره: نگار کله پز من که دل سراچه ی اوست تمام لذت عالم میان پاچــــــــه ی اوست در تفسیر نکوشید که مفسرین جر خوردن و به جایی نرسیدن. نوشته شده در ساعت 10:29 PM توسط آقا گل
٭ چشمانت وحشیانه از میان میدان گردابی موهای تیره ات میدرخشید.
بازدم های آتیشنت قطره های ریز عرق را از گردنم میگرفت. پی در پی موج پنجه هایت بر پوست مرطوب پشتم میگذشت. و آهنگ تسلیم سینه های هوس انگیزت بر لبهای بیقرارم، ترانه ی رهایی را بدرقه میکرد. و اینگونه مجاب شدم تا شبی دیگر را در این سرای نانجیب درنگ کنم. نوشته شده در ساعت 10:29 PM توسط آقا گل
٭ یادش به خیر، وایکینگ پیر هرگاه مرا دست در دست ضعیفه ای پریچهر میدید، خنده ای میزد و
میگفت: عاقبت خواهی دانست که: No money No honey اگر آن هنگام بر این سخن وایکینگ پیر جامه میدریدم، اکنون به دنبال خیاط چشم پاک برای دوخت و دوز ما تحتم نمیبودم. نوشته شده در ساعت 10:29 PM توسط آقا گل
٭ اگه یه خانومی زل زد تو چشاتون و بهتون گفت:
"تن ماهی با خیار شور، پیکان قهوه ای" شما هم با خونسردی بهش بگین: "مانتوی کمر تنگ سبز، کفش پاشه بلند نوک تیز، فکل از روسری درومده، روژ لب اکلیلی." نوشته شده در ساعت 10:28 PM توسط آقا گل
٭ اگه تا امروز ذره ای در کس خل بودن خودم شک داشتم، دیگه ایمان آوردم.
آدم روی دیوار ببینه که نوشته ایستگاه متروی امام خمینی(حرم مطهر) بعد یه فلش قرمز گنده زده به طرف چپ بعد برای احتیاط از کسی که بلیط ها رو جمع میکنه بپرسه "امام خمینی کدوم سمته؟" بعد اونم بگه "سمت چپ". بعد با اعتماد به نفس تمام بری سمت راست! بعد رو به روت رو نگاه کنی ببینی نوشته ایستگاه میر داماد. باز هم به روی خودت نیاری. سوار مترو شی و بری میرداماد. بعد تازه از بلند گوی مترو نشنوی که میگه "ایستگاه میرداماد". بعد وقتی پیاده میشی و از ساختمون مترو میای بیرون، تازه یواش یواش شک کنی که چرا امام خمینی شبیه میر داماد شده! نوشته شده در ساعت 10:28 PM توسط آقا گل
٭ از میون خوردنی ها خیار شور تاج سره.
بیخودی خودتونو جر ندین زیتونای گرد و قلنبه ی بی قواره. نوشته شده در ساعت 10:28 PM توسط آقا گل
٭ ــ مرغ تازه ی آب نزده 970 تومن
گوشت چرخ کرده در حضور مشتری 2300 تومن جیگر سیاه 2400 تومن برنج اعلای طارم گیلان 1100 تومن ــ قربون اون برق چشات بشم اینا که گفتی همه درست اما من یه چیز دیگه پرسیدم. سوال من این بود که: لب لب لبه من لب لبه تو باقالی به چند من؟ ــ جوجه آماده ی کباب کردن بی استخون، بسته ی انقدریش 4000 تومن ... ــ دکی. خر ما از کرگی دم نداشت نوشته شده در ساعت 10:28 PM توسط آقا گل
٭ مرثیه ی پاییزان
بوسه ی چرکین "پیر برگها" بر زمین نمور محتضر، صدایی چندشناک میکند. و همچنان شیره ی جانم مکیده میشود، در این کثافت خانه ی بیگانگان و دیوانگان از تو نیز متنفرم! ای عروس سم زده ی دیوانگی های عصرانه و غروبانه ام پر هوس ترین نفس هایم از آن تو باشد مرگ. مرگ پر شکوه، چه سان بی شکیب و به شهوت میخواهمت. نوشته شده در ساعت 10:27 PM توسط آقا گل
٭ دیشب به رفتار سابق هوس شب بیداری کرده بودم
خلاصه جای همگی خالی چه نصفه شبی شهید کردیم ضمیمه فرهنگی همشهری، آلبوم Silent cries and mighty echoes گروه Eloy . یه خورده هم ولگردی اینترنتی. بیشتر از یه خورده هم سیگار. صبح جمعمونم تا ساعت 3 بعد از ظهر گرفتیم کپیدیم، خوابای خوبم ندیدیم. به هر چی کار و زندگی که داشتیم هم گفتیم باش تا وقت آن در آید. خلاصه دلی از عزای دیوانگی در آوردیم. جای بوسه های آتشین honey خالی و لیوان پر از یخ ویسکی. نوشته شده در ساعت 10:27 PM توسط آقا گل
٭ در برابر تو همیشه کم میارم.
فسقلی تو از چه جنسی هستی ؟ اگه آدمی، چرا نمیتونم مثل بقیه در برابرت قوی باشم ؟ چرا نمیتونم خودمو حفظ کنم؟ میدونی هر بار که نامه هاتو میخونم چقدر احساس weak بودن بهم دست میده ؟ هیچ وقت از بوسیدن یه دختر که هیچ علاقه ای بهش ندارم احساس گناه نکرده بودم. اما این بار کردم. این بار تو در کار بودی. نمیدونم چرا با وجود اینکه انقدر برام عزیزی و انقدر با من صادقی من بازم یه دختر دیگه رو بوسیدم. "پسرا همشون مثل همن". این چیزیه که تصویر محوت به من گفت. اما خودت وقتی فهمیدی بهم گفتی فدای سرت. من هیچی نیستم در برابر تو. کاش لیاقت تو رو داشتم. نوشته شده در ساعت 10:27 PM توسط آقا گل
٭ میدونی سخت ترین کار دنیا برا من چیه ؟
اینکه بخوام فقط یه نفر رو دوست داشته باشم و والسلام. عجب مرد افکنه این کار. چطور میتونم چون تو رو دوست دارم جواب این همه عشق و محبت اون رو ندم ؟ باید وفا دار موند. حتی اگه ذوب شم ؟ هوس باز نیستم. تنوع طلبی هم ندارم. ولی این همه دوستت دارم اون منو داره مچاله میکنه. سخته سنگ شدن. آخه من چی کار کنم ؟ وفا دار موندن یعنی باید اونو با این همه عشق بی دریغش از خودم پیشته پیشته کنم. وقتی چند تا میشین من گیج میشم همچین و همچون گل گندوم. مگه این که نوع دوست داشتنم رو عوض کنم همچین و همچون گل گندوم. اونم که تا قیام قیامت انگشت شست دست راست رو بالا گرفته بهم میگه ذکی. انقدر منو تحویل نگیر، به خدا من جنبه ندارم. به همه ی مقدساتت قسم کم آوردم. همینه همین. نه نه نه. اگه منو تحویل نگیری دق مرگ میشم. بعد از این همه بی تفاوتی و ظلمی که بهت کردم از اون سر دنیا زنگ میزنی میگی "دوست دارم" آخه مذهبتو شکر، نمیشد یه کاری کنی انقدر عاشق شدن و weak شدن بی قانون نباشه؟ یا لااقل یه کمی به من بی رحمی میدادی که انقدر ضجر نکشم؟ یا مثل بعضی ها یه خورده این اسب عصاری رو که ول کردی توم، روباه صفت میکردی که بتونم از همه لذت ببرم؟ اه که چقدر تو ظالمی همچین و همچون گل گندوم. کاری از من و "شهر قصه" همچین و همچون گل گندوم. نوشته شده در ساعت 10:26 PM توسط آقا گل
٭ ساعت 8 شبه الان رسیدم خونه.
با دوستام رفته بودم بیرون. نمیدونم چرا انقدر مردم . اصلا نمیدونم "انقدر مردم" معنی داره یا نه. آخه مردن که اندازه نداره. ولی هزار ماشالله انقدر منطقم فازی شده و نسبیت رو رعایت میکنم که حتی برا مردنم هم قید و صفت میارم. درود به روح پاک انیشتین و یاران با وفای او که نمیدونم 72 تا بودن یا کمتر و بیشتر. ــ آخه پسر تو چرا انقدر به همه چی فکر میکنی؟ چرا اگه کسی دمق باشه، میری تو لک؟ چقدر تو بچه خوبی هستی. الهی دورت بگرده گربه نارنجی سر کوچتون. آخه به تو چه؟ مگه وقتی از ترس اینکه یه وقت تخماتو تف نکنی، نفستو نمیدی بیرون، کسی برات میره تو لک؟ مگه وقتی یه هفته پاتو تو اون مرکز کوفتی علم و دانش نمیذاری و میشینی خونه در و دیوار نگاه میکنی و سیگار پشت سیگار روشن میکنی، کسی میاد بغلت بشینه و باهات ابرو در هم بکشه؟ پس تو این همه همدردی رو از کجا یاد گرفتی؟ این همه غصه خوردن برا یه نگاه پر از حرف و لبای دروغ گو که میگه "هیچیم نیست" رو از کی یاد گرفتی؟ تو و اون غریبه این. هممون غریبه ایم. آب و گل و جیگر گوشه و یارو همزبون مال تو فیلماس. آره؟ پس تو چته؟ دردت چیه؟ وقتی تنهایی یه جور خودتو اذیت میکنی، و قتی هم تو جمعی یه جور. ــ نمیدونم چمه. همینم که هستم درست بشو هم نیستم. حتی اگه همه رو حواله کنم به تخمم بازم یه چند تایی هستن که نمیتونم هضمشون کنم. همه حرفات درست. اما من همین الاغی که از اون اول بودم میمونم. مطمئنم. هر کسی یه چیز از ننه باباش به ارث میبره. از فضل پدر مرا حاصل همین دل صاب مرده شده که روزی صد بار لنگای بد بختم رو میگیره و از دو طرف میکشه تا رگای آلتم بزنه بیرون و از درد خوابم ببره. دندونامم دیگه از بس بهم ساییدم، شده صحرای عرفات. کاش اینو میفهمیدی. کاش انقدر آزارم نمیدادی. نوشته شده در ساعت 10:26 PM توسط آقا گل
٭
چشم چشم دو ابرو دماغ و دهن یه گردو چوب چوب شیکمبه این آقا چقدر ناراحته چرا آخه؟ تو هم مثل منی؟ لب دریا هم که هستی پشتتو میکنی به همه، لب میذاری؟ الهی! نوشته شده در ساعت 10:26 PM توسط آقا گل
٭ اصلا فکر نمیکردم که یه نفر توی خونه ی خودش انقدر ترس رو تجربه کنه.
حالا هی بگین خانواده آب و گل آدمه، جای امنه، جایی که وقتی شب میای خونه استخوناتو کنار آتیش شومینه گرم کنی. جایی که با آرامش سرتو بذاری و بخوابی. دختر تو چی میکشی تو اون خونه. وقتی که با چشمای براق و لبای لرزونت بهم گفتی که اون منو میزنه دلم هری ریخت پایین. از ترس دادشش باید شبا از در پشتی بیاد خونه و بره تو اتاقش در رو قفل کنه. داداشش بهش میگه جنده. یه بار میخواسته سرشو ببره. زور هیچ کس هم بهش نمیرسه. برا اینکه شب بره دست شویی باید با کمک مامانش مطمئن بشه که اون نره خر خوابیده بعد با ترس و دلشوره در اتاقشو باز کنه و بره دستشویی. هیچ میدونی که تو اتاق خودش دستشویی درست کرده ؟ میدونی که شبا از صدای در اتاقش با وحشت از خواب میپره ؟ میدونی که اون دختر 14 ساعت در روز کار میکنه تا خرج خونه رو بده ؟ میدونی که داداشه عشق و حالشو میکنه و غیرتی شدن و با وجدان شدنش فقط مال این بد بخته فلک زدس ؟ میدونی برا چی با اون پسر خوابید ؟ میدونی کسی که تو خونه ی خودش بهش بگن جنده و هرزه کجا رو برای سر گذاشتن و حرف زدن انتخاب میکنه ؟ وقتی بهش میگم میگذره دختر، میگذره. به من میگه تو پسری. تف به این روزگار. نوشته شده در ساعت 10:26 PM توسط آقا گل
٭ سر به راه یعنی چی ؟
یعنی نماز بخونم، سیگار نکشم، روزی یه ساعت بیشتر نرم اینترنت، زیاد با تلفن حرف نزنم، صبح پاشم به جای اینکه بیام سر pc برم یه دوش بگیرم و صبخونه بخورم، برا تو هم چایی درست کنم و میوه بشورم که با خودت ببری سر کار، بعدشم زود از خونه برم بیرون که به اتوبوس برسم و مجبور نشم 250 تومن پول تاکسی بدم. سر کلاس هام برم. خسته نشم. کوشا باشم. وقتی میام خونه بهت با خوشرویی سلام کنم. بعد بگم لطفا آشغالا رو بده بذارم بیرون. بعد دوباره به جای اینکه بیام پای pc برم سر درسم. تا ساعت 10:30 همه درسامو بخونم. بعد بهت شب بخیر بگم و مثل مرغ پر کنده برم تو لونم. اگه تخم کردم واست که چه بهتر. فکرای بد نکنم. دختر بی کلاس نبرم رو تخت خوابم. دختر که میارم کارت دانشجوییش همراهش باشه. آزمایش ایدز هم داده باشه، نتیجشم بگیره دستش با خودش بیاره. با کسی بیرون نرم. اگرم میرم با آرش و احسان برم که پسرای سالمی هستن، ماماناشونم ازشون راضین. تازه مهمونشون نکنم. زندگی دانشجویی داشته باشم. اگه شاگرد میگیرم سرباز نباشه، آخه تو پادگانا مننژیت شایع شده. خونشونم حتی الامکان افسریه نباشه. بهت نگم پول بده. این کلمه رکیکه. اگه بهم گفتی خر بهت نگم گاو. ظرفارم بشورم، در اتاقم نبندم، موزیک ملایم گوش بدم. از اینا که هی داد میزنن گوش ندم. از پسر آقای فلانی و خانوم بهمانی هم یاد بگیرم ــ که چقدر آقاس ــ آره ؟ منظورت از سر به راه این بود ؟ چیز دیگه ای نمیخوای ؟ نبود ؟ 1، 2، 3 فروخته شد به خانوم هاویشام با اعمال شاقه. shit.... نوشته شده در ساعت 10:25 PM توسط آقا گل
٭ امروزم به رفتار چند روز گذشته حالشو نداشتم برم دانشگاه.
خسته ام و دل و دماغ ندارم. میدونم که اینطوری نمیمونه. بازم یه فردای دیگه میاد با یه عالمه وسوسه و چیزای امروز خوش کنک. نه که فکر کنی چون امروز خوش کنکه دل خوش کنک نیست ها. بعضی از آدما زندگیشون قالب داره، بعضی هام جوونی و میان سالی و پیریشون. آدمایی هم هستن که روز به روز قالبشون عوض میشه. بعضی هام مثل من از قالب فرارین. به خاطر اینکه تمام سال های خاک خوردشون یه قالب تنگ و اجباری داشته. کسی که تا الانش جز مدرسه رفتن و داشگاه رفتن، فقط کتاب خونده و آهنگ گوش داده. گهگاهی هم تو این راه فرتوت، چند تایی مگس از سر و صورت دوستای رنگارنگش کیش کرده، ولی اونم در حدی که پاش از گلیمش دراز تر نشه. اون موقع زندگی مال خودم نبود. بابام زورش از من بیشتر بود. وضع مالی خراب و تورم و مملکت گل و بلبل هم چیزی نبود که زورمو بهش برسونم. عاشق رفیق بازی و شهرت و بلند پروازی بودم. اما همیشه روی زود پز سوت کشون من سوپاپ میذاشتن. باور کن زورم بهشون نمیرسید. کوتاهی نمیکردم. میدونی چقدر به در و دیوار زدم ؟ میدونی چقدر خودمو چپوندم تو سرزمین عجایب ؟ اما همیشه اعجاز واقعیت ــ قاطع و برنده ــ شمشیر در پرندگان نهاد که "پرواز کبوتر ممنوع". حالا که دستم باز تره. حالا که نمیذارم کسی سوارم بشه. حالا که زورم به همه آدما میرسه ــ البته برای دفاع نه برای حمله ــ دیگه زورم به خودم نمیرسه. هاها... عجب روزگاری شده ها... کجاست آن عیاری که مرا از خود ستاند و به خویشم باز دهد ؟ پاهام خواب رفته، مهره هام خشک شده، نیاز به یه مشت و مال اساسی دارم. قول میدم که راندمانم از 50% بیشتر باشه. باور کن راندمان کمی نیست. اگه باور نداری از ترمودینامیک بپرس. چقدر شعر و ور گفتم! قول میدم خوب شم، باشه ؟ یه خورده دیگه طاقت بیار. نوشته شده در ساعت 10:25 PM توسط آقا گل
٭ صبوحی به سبک شاهین
دلتنگستان اگر دیدی که زیدت طرز رقصش فرق کرده بدان پریـــــــــــــــود شدست و گریه کرده شاعر: همون که میو میو میکنه برات نوشته شده در ساعت 10:25 PM توسط آقا گل
٭ خوب ببینم من چرا کافر شدم.
بازم یه چیزی یه جایی خوندم راجع به مسلمونی و این حرفا فیلم یاد عربستون کرد. هر چی فکر میکنم میبینم من مشکل شناختی و این حرفا نداشتم. نه این که همه چیز برام روشن باشه ها، منظورم اینه که برام مهم نبوده که هست یا نیست. هست و نیستش مال وقتیه که تازه صدام یه کم داشت دو رگه میشد. همون موقع که تو حال ملکوتی که میرفتم و شروع میکردم به خارش خودم یه چیزی ازم خارج میشد که از بس چشم و گوشم بسته بودم نمیدونستم چیه، به خاطر همین میترسیدم. همون موقعی که ما هم در قسمت تحتانی بازوان مردانه مان صاحب یه چیزایی شدیم. خلاصه که اون موقع خیلی اندر احوالات بود و نبود می تفکریدم و چون سر انجام ریدم، رفتم در خونه ی دلم گفتم هی الاغ تو چی میگی ؟ اونم گفت من میگم هست. اگه نباشه خیلی ترسناک میشه، خیلی خر تو خر میشه، خیلی بی کس و کار میشی. منم گفتم هر چی تو بگی. خلاصه مسلمون شدم، اونم چه مسلمونی از اونا که هر روز به اعمال خودش رسیدگی میکنه، بعد یه جاهایی که میرسه دچار عذاب از ناحیه وجدان میشه و خودشو سرزنش میکنه و از خودش بدش میاد. از اونا که وقتی "خودشو ارضا میکنه" بعدش تا یه سطل ماست پاکبان گریه نکنه ورم روحش نمیخوابه و نمیتونه قدم از قدم بر داره. از یه طرف خیلی مقید بودم از یه طرفم خوب horney شدن دست منه بد بخت بی نوا نبود. خلاصه همین طور پیش رفتم و پیش رفتم تا این عذاب وجدان لعنتی شد جزء لا ینفک زندگی من. اصلا شد default من. انقدر رسوخ کرد توی من که شبیه وسواس شده بود. از اونم خورنده تر. از خوردن و راه رفتن و نگاه کردن و دست شویی رفتن بگیر تا فکر کردن و تفریح کردن. این جوریا حالم ازش به هم خورد. با تمام غرایز و مسائل طبیعی و واقعی و مقتضیات سنی من دین در تضاد بود. اما بازم ادامش دادم. ولی ضربه ی آخر رو شرایط بحرانی که سه سال پیش برام بوجود اومد، وارد کرد. وقتی که از ترس و تنهایی و تهدید های وحشتناکی که نمیخوام راجع بهش بنویسم یه هفته ی تموم بدنم سرد بود و نمیخوابیدم. از صدای در میپریدم. از صدای تلفن خورد میشدم. از آدما انزجار داشتم. هیچ کس رو هم نداشتم. تازه اونی هم که همیشه فکر میکردم اگه چیزی پیش بیاد فوقش اون هست، از دست که داده بودم هیچ، جورش رو هم باید میکشیدم. دریغ از لطف و کرمش. دریغ از یه سر سوزن آثار وجودیش. شعرای شاملو و اخوان رو که میخوندم میدیدم عصیان منم از همون جنسه ــ در یکی فریاد زیستن ــ اون موقع فقط دلم میخواست هیتلر بودم و همه رو قتل عام میکردم. هاها. فکر کنم از همون موقع ها بود که قید همه ی این چیزا رو زدم. گفتم چیزی که تاثیر عملی نداره تو زندگی من، میخوام صد سال سیاه بار سنگینش رو رو شونه هام تحمل نکنم. میخوام صد سال سیاه به خاطرش روح بد بختم رو مثل خر زیر بار نبرم. اگه قیامتی بود و ازم باز خواست کردن، میگن لا مروتا آخه من دیگه ازم چی مونده بود که میخواستین ضجرش بدم و گوشتشو آب کنم ؟ منو فرستادی تو اون خراب شده، خوار و ذلیلم کردی، شونه هامو نحیف کردی و هی شلاقم زدی، بعد میخواستی چه کار کنم ؟ شکر کنم ؟ شکر که نمیکنم، به تخمم هم حسابت نمیکنم. اصلا خدایی که باش. میخوای سرب داغ تو ما تحتم بریزی بریز اما من چیزی ازم نمونده که بخوام دو دستی نگهش دارم. بهشت و حوری پریهاشم برا همونا که عرق تنشون بوی گلاب میده و همش پیامبر و امام راه به راه میفرستی تو خوابشون و چشم بصیرت بهشون عطا کردی که. پرستشی هم اگه در کار باشه اینه که این زیر میبینی : نفس خشم آگین مرا تند و بریده در آغوش میفشاری و من احساس میکنم که رها میشوم و عشق مرگ رهایی بخش مرا از تمامی تلخی ها می آکند بهشت من جنگل شوکران هاست و شهادت مرا پایانی نیست. دیدار به قیامت. نوشته شده در ساعت 10:25 PM توسط آقا گل
٭ برای خانوم گل عزیزم
........................................................................................سلام به رفیق راه و همدم گاه ثانیه ها و دقیقه ها و ساعت ها فرو میرن تو کام مرداب عمر اوبار و من و تو هنوز بر همون عهد سابق چشم به فردا داریم. فردایی که ژن و وراثتش رو از من و تو نگرفت. از امروز گرفت، از دیروز گرفت، از تاریخ گرفت. من و تو فقط قابله بودیم. قابله هایی که از به دنیا اومدن بچه ی اون دیگری، به اندازه ی خودش شادی کردیم و نذر و نیاز کردیم. کاکا سیاه!!! زنده بودن و شهرت و اعتبار و امید و آرزمون رو سهمیه بندی کردن و بهش سوبسید دادن. و من و تو هیچ وقت نتونستیم بهشون بگیم که چقدر فکر میکنیم احمقن. و چقدر از اینکه عمر ما رو دارن هدر میدن ازشون متنفریم. اگه این کار رو میکردیم یا باید طنابو با افتخار به گردنمون مینداختیم و از چهار پایه ی عدالت بالا میرفتیم. یا باید قید همه چی رو میزدیم؛ میشدیم دیوار، میشدیم در. اما من و تو نه منصور حلاج بودیم نه در و دیوار. من و تو از یه جنس دیگه بودیم. از جنس باد. بادی که حالا چیزی نیست جز یه فوت! ماهیتش عوض نشده، اما انتظار بیهوده کشیدن پشت لب های سرد اونها داره خستش میکنه. داره از پا درش میاره. رویای سیم گیتار در حسرت دست های مرد اسپانیایی. انتظار انتظار انتظار. از کوک خارج شدن همون و عقب افتادن اجرا، و عشق نافرجام دیدن صحنه همون. عریضه نویسی و آجان و آجان کشی هم که میشه قوز بالا قوز... هاها... پیدا کنید پرتغال فروش را! آتلانتیس و ممول و الدورادو یه طرف، اتوبوس و نون و زن و بچه طرف دیگه. بین بی غیرتی و مردونگی، فاصله به اندازه ی همه ی دنیای من و تو بود. خوب تا اینجاش زیاد مهم نیست. ما که برامون خیالی نیست. در پی او چو قلم گر به سرم باید رفت، بروم. اما چیزی که من و تو رو تو خط نگه داشت و نذاشت پی بی خطی و دفتر نقاشی خودمون بریم، خوب میدونیم که چی بود. اگه تو ده بیست سی چهل، صد به تو میفتاد میرفتی بیرون و بازنده بودی، اگرم به تو نمیفتاد بازنده ی بی چون و چرا بودی. آره دوست من! اون که یار کشی میکرد کارش رو خوب بلد بود. اون موقعی هم که قوانین رو وضع میکرد، به من و تو هنوز ابر و باد و مه خورشید و فلک نداده بود تا جلوش وایسیم و به غفلت نخوریم. نتیجه این شد که فرق چندانی نداره که ترازو کدوم وری وایسه. قبل از اعلام نتیجه ی دادگاه باید همه چیز معلوم بشه. و ما همیشه انصرافمونو کتبا و رسما تقدیم کردیم. البته شاکی ما همچین هم آدم بی رحمی نبود. در ازای هیچی به ما کلی قاقالیلی میداد. خوب ما هم از ذروه ی همون بابا ننه بودیم. عشق و حال و صفا و سوتی... بقیشم علی الحساب حواله ی کون گنده ی دشمن کردیم. اما من و تو یه جای کارمون میلنگه. اونم اینه که حافظمون خیلی قویه. مثل اینکه چاره ای نیست به جز اینکه بدیمش و خروس قندی بگیریم. دندون لقو و خرابو باید کندش انداختش دور. انقدر دور که دیگه "خیر" و بیابون و دختر چوپونی هم در کار نباشه. خوب دیگه ما با اجازه بریم برای قضای حاجت. اگه تتمه ای بود بعدا ضمیمه میکنم و با پیک باد پا برات میفرستم. تا اون موقع زت زیاد. نوشته شده در ساعت 10:25 PM توسط آقا گل
|